سفر هرمز مهرزاد روشن قسمت چهارم

ساخت وبلاگ

چیزی به حرکت آخرین شناوری که جزیره را به مقصد قشم ترک میکرد؛ نمانده بود. اگر راهی برای برگشت پیدا میکردم میتوانستم بعد از ظهر که مسافرها برمیگردند و جزیره سوت و کور میشود با قیمتی مناسب وسیله ای جور کنم و گشتی حوالی هرمز بزنم. 

اما اول باید از برگشت مطمئن میشدم. نمیشد بی گدار به آب زد. هرمز هتل یا مسافرخانه ای نداشت و ما هم هیچ امکاناتی برای ماندن نداشتیم و نمی شد شب را در جزیره ای سپری کرد که حتی سایه هایش هم مجانی نبود.

پرس و جو کردم و محلی ها گفتند قایق هایی که برای مغازه های هرمز جنس می آورند قبل از غروب برمیگردند و اگر قایقی برای برگشت پیدا میکردم میشد چند ساعتی بیشتر در هرمز ماند و دست خالی به قشم برنگشت.

"میثم پاروکش" را همان حوالی قلعه پرتغالی ها پیدا کردم. لاغر و قد بلند بود و آفتاب جنوب کبودش کرده بود. داشت کارتن های بار را از قایقش تخلیه میکرد و انگار که ورق برگشته باشد؛ همین که گفتم پذیرفت و قرار شد حوالی غروب ما را از هرمز به قشم برساند. قیمتش هم منصفانه بود و چندان تفاوتی با مجموع بلیطی که باید برای اتوبوس دریایی میگرفتیم ، نداشت. 

شماره دادم و شماره گرفتم و انگار که معمای لاینحلی را حل کرده باشم ، شنگول به سمت اسکله حرکت کردم.

موقع برگشت مسافرها بود و الان بهترین فرصت بود که وسیله ای جور کنم و به تماشای  شگفتی های هرمز بروم. 

ون ها و سه چرخه ها یکی یکی از راه رسیدند و جمعیتی که صبح به جزیره آمده بود گروه گروه وارد اسکله شدند.

باید خیلی زود ون تر و تمیزی اجاره می کردم و سراغ همراهانی میرفتم که از صبح در سایه ی کپری کوچک  پناه گرفته بودند. 

در همیشه به یک پاشنه نمیچرخد و تا دقایقی دیگر جزیره پر میشد از ون ها و سه چرخه های خالی و مسافرهایی که همه رفته بودند و حالا حسابی میشد سبک و سنگین کرد و بهترین نرخ را برای اجاره انتخاب کرد.

غرق همین خیال ها بودم که تعدادی اتوبوس دریایی که از بندرعباس آمده بودند در اسکله پهلو گرفتند و مسافرها پیاده شدند و مثل مور و ملخ به جزیره هجوم آوردند؛ انگار که چوب در لانه زنبور کرده باشی.

@persianravi

گندم . قسمت چهارم...
ما را در سایت گندم . قسمت چهارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7vadipoem بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 6:56