سفر هرمز . مهرزاد روشن قسمت ششم

ساخت وبلاگ

فرصتی برای ایستادن نبود و ناهارمان را با عجله و سوار بر ون خوردیم. هرمز کوچک است و همین که راننده راه بیفتد از محدوده شهر خارج شده اید و تور دور جزیره آغاز می شود. فقط استقبال شن های نقره ای جزیره است که می تواند رنج یک سفر بدون برنامه و بی حساب و کتاب را از یادتان ببرد.

به هرمز که می روید باید انتظار هر آنچه از گردشگری دارید را دور بریزید. اگر اهل طبیعت گردی هستید و طبیعت برایتان، آبشار و سایه و چمن است هرمز هیچکدام از اینها را ندارد. تشنه اگر شوید در خلیج فارس محصورید و هرمز آب شیرین ندارد. اگر فکر میکنید جنگل همان است که در چالوس و لاهیجان و حیران دیده اید هرمز جنگل ندارد. اگر به خورد و خوراکتان بها میدهید و گردش، بی زغال و کباب به جانتان نمی نشیند؛ هرمز کبابی و رستوران ندارد. اگر اطو کشیده هستید و حوصله ی دست انداز و چاله چوله ندارید ، هرمز حتی یک جاده درست و حسابی ندارد. اگر کودک درونتان هنوز نفس می کشد و اهل شهر بازی و تفریحات روز و هیجان انگیزید هرمز هیچکدام از این امکانات را ندارد.

آنچه در هرمز شما را مات میکند سمفونی رنگهاست. 

کمی از ساحل نقره ای دور شده بودیم که به کوه نمک رسیدیم. چشم ها به نمک سپید عادت کرده اند و  ناگهان "الهه نمک هرمز" ظاهر می شود با طیف رنگهایی از سپید تا ارغوانی و سبز و زرد و فیروزه ای.

رنگین کمانی از کوه نمک شبیه نقاشی کودکی شش ساله که کوه را هر طور که دلش خواسته رنگ کرده. 

فقط نیم ساعت از قشم فاصله گرفته ای اما انگار که به سفر مریخ رفته باشی زیر پایت سست می شود و کنده میشوی از زمین.

دره مجسمه ها ایستگاه بعدی است.

راننده کنار جاده ایستاد و با دست به سمت راست خود اشاره کرد و گفت اینجا دره مجسمه هاست و لازمه دیدنش نیم ساعت پیاده روی.

در نگاه اول به نظر نمی آمد آش دهن سوزی باشد و همین که اسم پیاده روی به میان آمد همه اخم کردند و با اکراه پیاده شدند.

شرجی هرمز و لباس های نه چندان مناسب ما اشتیاقی برای پیاده روی نگذاشته بود؛ اما این همه راه آمده بودیم که ببینیم و به امید دیدن یک شگفتی به راه افتادیم. 

اوایل فقط یک مسیر پیاده روی ساده است و تقریبا هیچ چیز خاصی وجود ندارد. کمی که پیشتر می روید، درختچه های گرمسیری توجه تان را جلب میکند. درختچه هایی کوتاه با اشکالی خاص که آدم را می برد به فضای فیلم های وسترن. 

به "خوب، بد، زشت" و  به " ال دورادو ".

در ادامه، مسیر باریک تر میشود. عده ای که راه رفته را باز می گردند، تشویق تان میکنند به رفتن و برخی میگویند ارزشش را نداشته.

تا اینجا نیامده ام که به قضاوت کسی اعتماد کنم.

میلیونها سال باد و باران، صخره های کبود جزیره را تراش داده و هر گوشه ای را به شکلی درآورده. صخره ها دیگر صخره نیستند و فرسایش از آنها موزه ای سنگی ساخته. در راهرویی سنگی قدم  می زنی و انگار این مجسمه ها هستند که  به دیدن تو آمده اند. 

اشکالی سنگی که هر چیزی می تواند باشد. سر پرنده ای شکاری یا گرگی به پهلو خوابیده. خرسی بزرگ یا پیرزنی که کمرش تا برداشته. در دره مجسمه ها خیالت پرواز می کند، به هر سو که نگاه کنی توهم می زنی و خیالات برت میدارد؛ بی آنکه دست به دامان افیون شده باشی. 

میروی تا مرزهای مکزیک و آمریکا. با "جانی دپ" همان حوالی قدم میزنی و منتظری یک شکارچی جایزه بگیر و آدمخوار از پشت صخره ها سرت را نشانه رود و در حالی که از ترس نفست بند آمده "جیم جار موش" وسط فیلم "مرد مرده" بیدارت کند.

تا دریا راهی نمانده و پیداست که دره مجسمه ها به ساحل ختم میشود. 

در کنج یکی از راهروهای سنگی، پسرکی لاغر اندام گیتار می زند. از پسرک عبور میکنی و صخره ها در پرتگاهی بلند به دریا می رسند.

باد می آید و زوزه ای تیز در میان صخره ها می پیچد. دریا آرام است و انتهای دره مجسمه ها بهترین جایی است که میشود به تماشای تنگه هرمز نشست.

 مارمولکی اگر از پشت صخره ها سرک بکشد و بگوید سلام، من "کلانتر رنگو" هستم به جزیره هرمز خوش آمدید هیچ تعجب نمی کنم.

@persianravi

گندم . قسمت چهارم...
ما را در سایت گندم . قسمت چهارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7vadipoem بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 6:56