سفر هرمز . مهرزاد روشن قسمت هفتم

ساخت وبلاگ

آنتن نداشتم و این می توانست آغاز فاجعه ای جدید باشد.

با میثم پاروکش قرار گذاشته بودم قبل از غروب خود را به اسکله برسانم و حالا که امکان تماس و هماهنگی نبود ترس از گیر افتادن در جزیره ای متروک به جانم افتاده بود.

آفتاب گداخته ی هرمز راهش را به سمت دریا کج کرده بود و چیزی نمانده بود که در آب بیفتد و خاموش شود. 

 غروب خیلی زودتر از آنچه انتظارش را داشتم از راه رسیده بود و غافلگیر شده بودم. 

اتوبوس های دریایی رفته بودند و اگر دیر می جنبیدم کلاهم پس معرکه بود.

از زمان فتح جزیره به دست " امام قلی خان " و شکست پرتغالی ها چهارصد سال می گذشت و در تمام این سالها مردم جزیره از یاد رفته بودند و کسی سنگ روی سنگ نگذاشته بود و در جزیره نشانی از آبادی نبود.

شک نداشتم اگر پانصد سال قبل از میلاد مسیح پایم به این جزیره باز میشد به مراتب حال و روزم از امروز بهتر بود و حتما جایی پیدا میکردم که شب را بی آنکه نگران چیزی باشم به سر برم اما الان کلافه بودم و تنها امیدم به قایق کوچک میثم پاروکش بود که سر وقت بیاید و ما را به قرن بیست و یک برگرداند.  

به همراهانم اشاره کردم که فرصتی نمانده و با قدم هایی بلندتر به سمت ون حرکت کردیم. حوالی جاده، آنتن همراهم برگشت و با میثم تماس گرفتم.

از قشم به سمت هرمز حرکت کرده بود و قول داد که سر ساعت حوالی اسکله منتظرمان باشد و ما را به آبادی برگرداند.

خیالم راحت شده بود و هنوز آنقدری فرصت باقی مانده بود که بشود یکی دوجای دیگر را هم دید.

به راننده گفتم برنامه اش را طوری بچیند که ما بتوانیم خود را کمتر از یک ساعت دیگر به  اسکله برسانیم.

چمن بلورین و جنگل حرا بازدیدهای بعدی ما بودند.

هرمز را میشود موزه ی زمین شناسی نامید و چمن بلورین، دشت کوچکی از سنگ گچ است که طی میلیون ها سال با تغییرات آب و هوایی به شکل بلورهای شفاف و چشم نوازی درآمده که باید با فاصله به تماشایش نشست و به دلیل شکننده بودن از نزدیک شدن به آن اجتناب کرد.

برخی گردشگران، انگار که به جنگ آمده باشند؛ تکه هایی از این شگفتی طبیعت را غنیمت می بردند و برخی به نیت سلفی گرفتن، قدم زنان طوری بلورها را لگدمال می کردند که قاطرها خرمن نخود را.

برای عکسی به یادگار، میلیون ها سال قدمت را زیر پا میگذاشتند تا ثابت کنند که هرمز چه جای بی نظیری است.

سایه ی درختان بلند شده بود و رنگ دریا تیره تر به نظر می آمد.

زیاد نماندیم و زود سوار شدیم و به سمت جنگل حرا حرکت کردیم. اطراف جاده پر بود از زباله های پلاستیکی و سطل های بزرگی که پیدا بود مدت هاست تخلیه نشده.

جزیره به شهر بی کلانتر می مانست که از نبردی بزرگ جان به در برده باشد. 

چند سال دیگر اگر به همین منوال بگذرد چیزی از طبیعت بکر هرمز باقی نمی ماند.

بی شک اگر دست پرتغالی ها مانده بود روزگار بهتری داشت و کاش شاه عباس به سرش نمی زد که هرمز را پس بگیرد و گردن امام قلی خان می شکست و موفق نمی شد اجنبی ها را از جزیره بیرون کند.

@persianravi

گندم . قسمت چهارم...
ما را در سایت گندم . قسمت چهارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7vadipoem بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 6:56