سفر هرمز . مهرزاد روشن قسمت هشتم

ساخت وبلاگ

فرصتی نمانده بود و جنگل حرا آخرین ایستگاهی بود که می شد قبل از ترک جزیره در آن توقف کرد.

 می گویند دانه درخت حرا را مردی ایرانی از هندوستان به سواحل خلیج فارس آورده و این نام را ابوعلی سینا بر این درخت گذاشته. پرت و پلا به نظر می رسد و بعید میدانم مردی این زحمت را به خود داده باشد که دانه درختی را از هندوستان بیاورد و با هزار مشقت خود را تا هرمز برساند و در ماسه زار شور ساحل جزیره بکارد و ابوعلی سینا هم از راه برسد و خواص دارویی درخت را کشف کند و نامش را حرا بگذارد.

 محلی ها اما میگویند حرا درختی است که از اشک چشم روییده و برای همین است که تاب شوری دریا را دارد.

حرا جنگلی دریایی است و به همین نام در قشم و لافت و نایبندان و چابهار هم یافت می شود. چیزی بین درخت و بوته؛ نه آنقدر بلند است که درخت باشد و نه آنقدر کوتاه که بوته.

درختچه های سرسبزی است که حیاتش را از ماسه های ساحل و آب شور دریا میگیرد و باورش سخت است که این سرسبزی به شوری دریا بند است و در هر بیست و چهار ساعت دوبار دستخوش جزر و مد میشود و به کلی به زیر آب می رود.

حرا هم جنگل ماهیان است و هم جنگل مرغان. دریا که پیش روی میکند پرنده ها پر می کشند و آشیان شان در آب مدفون می شود و آب که عقب می نشیند، جنگل چونان خورشیدی سبز بر ساحل هرمز طلوع میکند.

اما دیدنی ترین ساکن جنگل حرا "خرچنگ منزوی" است.

شبیه هیچکدام از خرچنگ هایی که تاکنون دیده اید، نیست. سفید صدفی است و اندازه اش از یک بند انگشت تجاوز نمی کند. فقط یک شاخک دارد و به "ادوارد دست قیچی" شبیه است که در نبردی خونین یک دست خود را از دست داده و از او "شمشیر زن یک دست" به جا مانده.

 تمام ساحل شنی پر از سوراخ هایی است که این خرچنگ های کوچک ناموزون حفر کرده اند و وقتی با رعایت فاصله به ساحل نگاه می کنی لشکری از خرچنگ ها را می بینی که با زره یک دست سفید بر روی ماسه ها صف کشیده اند و کافی است یک قدم به سمت شان نزدیک شوی؛ مثل سایه ای که به سمتش می روی و از تو دور میشود؛ ستون به ستون در سوراخ های کوچک ساحل گم میشوند و بی خود نیست که نامشان را خرچنگ منزوی گذاشته اند.

سفرمان داشت به انتها می رسید و چیزی نمانده بود که به اسکله برسیم و خود را به قایق کوچک میثم پاروکش برسانیم. 

خورشید هنوز در آسمان است و آن قدری هوا روشن است که بشود چندتایی عکس به یادگار گرفت.

دوربین را به راننده دادیم و تعدادی عکس دست جمعی گرفتیم. 

راننده با چنان ظرافت و زاویه بندی دقیقی عکس گرفت که پیدا بود کار هر روزش است و زیاد از مسافران عکس می اندازد.

دریا آرام است و رد موجهای کوچکی که به ساحل می زنند لحظاتی کوتاه روی ماسه ها می ماند و خیلی زود ناپدید می شود.

صدای مرغان دریایی از لابه لای درختان شاداب جنگل به گوش می رسد و آرامشی در فضاست که خستگی یک روز دربه دری را از حافظه پاک میکند.

غرق همین خیالاتم که تلفن همراهم زنگ میخورد و صدای بریده ی میثم پاروکش از آن سوی خط به گوش می رسد. 

 

@persianravi

گندم . قسمت چهارم...
ما را در سایت گندم . قسمت چهارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7vadipoem بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 6:56